شهرو

شهرو. [ ش َ ] (اِخ ) شهربانو زنی زیبا از کشور ماه آباد (= ماد) بود که شاه موبد شیفته ٔ او گردید و از او درخواست که به ازدواج وی درآید و شهربانویش گرداند. شهرو بپاسخ گفت که مویش بسپیدی گرداییده و از او فرزندان آمده است و چون ویرو» پسری دارد آنگاه شاه با او پیمان کرد که اگر دختری آورد او را به زنی به وی دهد. پس از چند سال شهرو دختری آورد که او را ویس » نامید و به دایه سپرد و این دایه او را با خود به سرزمین خویش خوزان » برد. دایه سرپرستی کودکی دیگر یعنی رامین برادر شاه موبد را نیز بعهده داشت . دو سال بعد رامین را به خراسان بازگرداندند و دایه به شهرو نامه نوشت که دیگر از عهده ٔ هوسهای ویس » برنمیآید. دختر زیبا از خوزان به همدان برده شد. مادرش چون او را بدید گفت پدرت خسروی و مادرت بانویی است و درایران جز ویرو» کسی شایسته ٔ همسری تو نیست و بدین سان او را به شاه موبد دادند. (فرهنگ فارسی معین ).

شرح مختصری درباره روستای زیبای شهرو

شهرو در لغت‌نامه دهخدا

شهرو ,دایه ,شاه ,موبد ,ٔ ,» ,او را ,شاه موبد ,را به ,زیبا از ,لغت‌نامه دهخدا

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش آنلاین زبان انگلیسی / آموزش انگلیسی در خارج دیجی فایل99 اخلاقی ، عقیدتی و فرهنگی قهوه گانودرما درمان لاغری قالب آزمایشی چالش های زیست محیطی دهیاری روستای سلیمان آباد زرند نکات و ترفندهای دیجیتال مارکتینگ در ایران نوشته هایی برای خواندن